فرشته
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم که شکایت بکنم از تنهایی . . .
یاد تو چندیست که مهمانم شده ، خاطراتت آفت جانم شده
هر چه میگویم سخن از یاد توست ، در سکوت من فقط فریاد توست
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم که شکایت بکنم از تنهایی . . .
یاد تو چندیست که مهمانم شده ، خاطراتت آفت جانم شده
هر چه میگویم سخن از یاد توست ، در سکوت من فقط فریاد توست
خاطرم نیست ،تو از بارانی
یا که از نسل نسیم؟
هرچه هستی گذرا نیست
نگاهت ،صدایت،هوایت...
فقط آهسته بگو:
با دلم می مانی...؟؟
بریز ای اشک ناکامی ، بریز از بیسرانجامی ،
که نفرین دلی،قلبی شکسته ، پس این بیسرانجامی نشسته
که آه سینه سوز مهربونی سر راه مرا از پیش بسته ،
دلم رنجیده از زخم زبونها ،
به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها ،
خیال کردم یکی دلسوزمونه
برای گریههام دل میسوزونه
خیال کردم یکی داره هوای کار مارو اگه موندیم
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی :
از این عشق حذز کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است!
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
"حذر از عشق؟" ندانم
نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت....
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم....
بی تو اما
به چه حالی من از آن کوچه گذشتم