سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرشته

صفحه خانگی پارسی یار درباره

منتظرم

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم


دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که در کنارت


بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....از داشتن


تو...اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش


بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام


وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم اری من تورا دوست دارم


وعاشقانه تو را می ستایم
 

تقدیم به سارا خانم.پری دخت............

شعر چشمانت سرودنی نیست بارها خواسته ام در وصفت چیزی بگویم اما زبانم یاری نمی کند



مهربانی که در تو دیده ام و صداقتی که در چشمانت موج می زند هیچ کجا سراغ ندارم هیچ آینه



ای تو را آنگونه که هستی نشان نمی دهد فقط من می دانم تو کیستی و همین کافیست برای یک



عمر با تو ماندن ...


میخواهم ده شاخه گل برای تو بخرم ? نه طبیعی و یک مصنوعی و تو را تا زمانی دوست دارم که



آخرین گل پژمرده شود
 

برای تو

ای سر چشمه ی محبت

ای عشق واقعی



چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است

چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود



بگذار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است

چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای



من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی

تو هوای دلم را با طراوت کردی



زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران پرواز میکنم

پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم





تقدیم به تنها ترین عشقم
 

تو

تویی نازنینم ، صمیمی ترینم

الهی بمیرم غم تو نبینم

سر آغاز نام تو پایان نداره

تویی اولینم ، تویی آخرینم

تو میراث عشقی ، پیام آوری تو

تو معصوم و پاکی ، که نام آوری تو

تو رود زلالی ، پر از شور و حالی

قشنگی که از گل شکوفاتری تو


تویی نازینم ، صمیمی ترینم

الهی بمیرم غم تو نبینم

تو آئینه داری در اون چشم روشن

چقدر کینه داری بگو با دل من

تو آئینه دار مسیحا تو پاکی

پری زاده ای تو ، نه از جنس خاکی

تویی نازنینم ، صمیمی ترینم

الهی بمیرم غم تو نبینم
Taghdim be to azizam
 

ای خدا

نشسته بودم



در گوشه ای از اتاق



و به آرزوهای دیگران گوش



میدادم که ناگهان صدای مبهمی



از دور گوشم را نوازش داد و برایم گفت



تو چرا آرزوهایت رانمی گویی مگر تو آرزویی نداری



به او گفتم چرا من هم آرزو دارم . آرزو دارم که همراه عشقم



دست در دست هم کنار دریا و روی شنهای لرزان



قدم برداریم واز خاطرات شیرین عاشقیمان



بگوییم کنار دریا بنشینیم و به



موجهای خروشانش



که ما را به یاد بی تابی دلمان



می اندازد نگاه کنیم وبه دریا بگوییم ما



هم به آرزو یمان رسیدیم. من هم آرزو دارم



تا با محبوبم کنار هم و باهم ، و برای هم زندگی کنیم



من هم آرزو دارم که کنارش بنشینم و به چشمانش خیره



شوم وسفری درون چشمانش بکنم من هم میخواهم در بهار



زیر درختان پر از شکوفه برای هم ناز کنیم من



هم میخواهم تا در پاییزهمرا ه



او روی برگهای



خشک درختان قدم برداریم .



آری من هم می خواهم تادر زیر



باران کنارش قدم بردارم من هم دلم خیلی



چیزها میخواهداما باید به دلم بگویم خود را به دست



سرنوشت بسپارد و آرزوهایش را به کسی نگوید.

 

خطوط

خطوط زندگی در کف دستانم در کف دستانم زود به انتها می*رسند زودتر از چروک*های صورتم شاید نیمه دردناکش اینجاست که حرفهایمان نگفته می*ماند نیمه زیبایش اینکه تو همیشه مرا جوان به خاطر خواهی آورد
 

اون روزا

اون روزا که تنها بودی
گمشده دریا بودی
قایق تو شکسته بود
تنت نحیف و خسته بود

فانوس دریاییت شدم
عشق اهوراییت شدم
گذشتم از هر هوسی
تا تو به مقصد برسی

اما به جاش تو بد شدی
از من و عشقم رد شدی
به من یه پشت پا زدی
تهمت ناروا زدی

ون روزا که تو جنگلا
ترسیده بودی بیصدا
بین درختای بزرگ
میون گله گله گرگ

گذشتم از جون خودم
طعمه دشمنات شدم
با تیکه پاره های من
روزای تو ساخته شدن

اما به جاش تو بد شدی
از من و عشقم رد شدی
به من یه پشت پا زدی
تهمت ناروا زدی
 

و ان زمان

و آن زمان که عاشق می شوی



و می دانی که عشقی هست



و باور داری کسی که تو را دوست دارد



و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند..



در آن لحظات می فهمی دوست داشتن چقدر زیباست .....



و آن زمان که کسی در فراسوی خیال تو نیست



و تو تنهای تنها در جاده های برهوت زندگی قدم می زنی



تنها اوست که به تو

آرامش خیال می دهد.....
 

شاید

شاید یه کسی شبا برای اینکه خوابه تورو ببینه به خدا التماس میکنه شاید یه کسی به محض دیدن تو دستهاش یخ میزنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه مطمئن باش یه کسی شبها به خاطر توتوی دریایی ازاشک میخوابه ولی تو اونو نمی بینی.
 

بی تو

بی تو مهتاب شبی بازازآن کوچه گذشتم.همه*تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه*ی جانم، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم. ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام. خوشه*ی ماه فروریخته در آب شاخه*ها دست برآورده به مهتاب