سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرشته

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خدافظ

    نظر

دیگه حوصله ندارم.......دلم شده غصه غصه غصه.........تو این 2 ماهه از هر طرف از همه ادما.حتی اونایی که فکرشو نمی کردم خوردم....دیگه دلم داره می ترکه.................میخوام داد بزنممممم!!!!!!!!!!!!خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخددددددددددددددددددددددددددااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!خدا تو انتقام منو از هر که بهم بدی کرده و دلمو حتی یه کم شکسته بگیر!!!!!!!!!!!فعلا تا یه مدت خدافظ×××××××


فرشته

    نظر

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد .... وسعت ویرانیم را حس نکرد .... از میان خنده های تلخ من .... گریه طوفانیم را حس نکرد .... از میان آشنایا هیچ کس ..... لحظه پایانیم را حس نکرد .... آنکه سامان غزلهایم از اوست .... بی سر و سامانیم را حس نکرد



یعنی.........

    نظر
از بهار پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت تازه شکفته ام هنوز نمیدانم.
از تابستان پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت درگرمای وجودش غرقم نمیدانم.
از پاییز پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت در هزار رنگ آن باخته ام نمیدانم.
از زمستان پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت سرد است و بی رنگ.
 

عشق یعنی......

    نظر
عشق..... "اسپانیایی ها میگن : "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است "ایتالیایی ها میگن: "عشق یعنی ترس از دست دادن تو ! " ایرانی ها میگن : "عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود

عشق یعنی نرسیدن

    نظر
تو باعث شدی یه چیزی رو بفهمم

. بفهمم عشق یعنی چی

... بفهمم دل کجاست

... بفهمم وقتی کسی عاشق میشه چه حالی داره

... بفهمم درد عشق چیه

... حالا می دونم

... میدونم عشق یعنی تشنگی

. عشق یعنی نیاز

. عشق یعنی التماس

عشق یعنی آرزو

. عشق یعنی خواستن و بدست نیاوردن

. عشق یعنی دویدن و نرسیدن

. آره ، عشق یعنی نرسیدن
 

استلد

    نظر
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر
خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام
عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که
نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای
بچینی!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی
طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و
شاگرد جواب داد: هیچ! هر چه
جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم
و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا
انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و
بلندترین درخت را بیاور اما به یاد
داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب
برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی
برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و
او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین
درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم.
ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست
خالی برگردم.
استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین

پرسیدم

    نظر
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست

من

    نظر
این چنین آرام آرام
از کنار آخرین پنجره که از آن می گذشتم
خسته خسته راه رفته بودم
تنهایی ام در امتداد دستهایت بزرگتر خواهد شد
من اینجا
تا تلاقی تمام خطوط موازی
تا پر شدن صدای قلبم
به انتظارت خواهم ایستاد