ای خدا
نشسته بودم
در گوشه ای از اتاق
و به آرزوهای دیگران گوش
میدادم که ناگهان صدای مبهمی
از دور گوشم را نوازش داد و برایم گفت
تو چرا آرزوهایت رانمی گویی مگر تو آرزویی نداری
به او گفتم چرا من هم آرزو دارم . آرزو دارم که همراه عشقم
دست در دست هم کنار دریا و روی شنهای لرزان
قدم برداریم واز خاطرات شیرین عاشقیمان
بگوییم کنار دریا بنشینیم و به
موجهای خروشانش
که ما را به یاد بی تابی دلمان
می اندازد نگاه کنیم وبه دریا بگوییم ما
هم به آرزو یمان رسیدیم. من هم آرزو دارم
تا با محبوبم کنار هم و باهم ، و برای هم زندگی کنیم
من هم آرزو دارم که کنارش بنشینم و به چشمانش خیره
شوم وسفری درون چشمانش بکنم من هم میخواهم در بهار
زیر درختان پر از شکوفه برای هم ناز کنیم من
هم میخواهم تا در پاییزهمرا ه
او روی برگهای
خشک درختان قدم برداریم .
آری من هم می خواهم تادر زیر
باران کنارش قدم بردارم من هم دلم خیلی
چیزها میخواهداما باید به دلم بگویم خود را به دست
سرنوشت بسپارد و آرزوهایش را به کسی نگوید.
در گوشه ای از اتاق
و به آرزوهای دیگران گوش
میدادم که ناگهان صدای مبهمی
از دور گوشم را نوازش داد و برایم گفت
تو چرا آرزوهایت رانمی گویی مگر تو آرزویی نداری
به او گفتم چرا من هم آرزو دارم . آرزو دارم که همراه عشقم
دست در دست هم کنار دریا و روی شنهای لرزان
قدم برداریم واز خاطرات شیرین عاشقیمان
بگوییم کنار دریا بنشینیم و به
موجهای خروشانش
که ما را به یاد بی تابی دلمان
می اندازد نگاه کنیم وبه دریا بگوییم ما
هم به آرزو یمان رسیدیم. من هم آرزو دارم
تا با محبوبم کنار هم و باهم ، و برای هم زندگی کنیم
من هم آرزو دارم که کنارش بنشینم و به چشمانش خیره
شوم وسفری درون چشمانش بکنم من هم میخواهم در بهار
زیر درختان پر از شکوفه برای هم ناز کنیم من
هم میخواهم تا در پاییزهمرا ه
او روی برگهای
خشک درختان قدم برداریم .
آری من هم می خواهم تادر زیر
باران کنارش قدم بردارم من هم دلم خیلی
چیزها میخواهداما باید به دلم بگویم خود را به دست
سرنوشت بسپارد و آرزوهایش را به کسی نگوید.