سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرشته

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عجب

عجب دل ساده ای دارم من
ای دل ساده بکش درد که حقت این است

از زمانه بشو دلسرد که حقت این است

هر چه گفتم مشو عاشق نشنیدی

حالا همچو پائیز بشو زرد که حقت این است

خستم

khastam az harchizi ke mardom behesh migan"zendegi"


dige boridam


"edalat"


che vasheye gharibi


kojas oon edalati ke to o hameye adama azash harf mizanin?
hich sakhtiii nis


kojas?


ki masoooole in badbakhtihas?


"khoda ehtemalan niyate kheyr dashte vali natijash fajeeee boode"

من

ONLY FOR YOU
ثانیه ها و ساعتها و فصلها گذشت تا به فصل جدید زندگی رسیدیم !

روزها با شتاب از کنار هم گذشتند تا تو مرا به باور رساندی

به باور آن همه عشق و زیبایی !

مهربانی لطیفت را حتی در سردترین روزهای

زمستانی از من دریغ نکردی !

چه دشوار اما ساده دل را به هم سپردیم و

خاطره ها را باهم ساختیم !

من که در کوچه پس کوچه های شهر غم گم شده

بودم ناگهان به دنبال طنین صدای گرم و پرمهرت به

شهر تو رسیدم ، به شهر پر از عشق و صداقت !

تو معنای واقعی دوست داشتن را با صبوری به من

آموختی چون خود نماد

دوست داشتنی ...چون حضورت ، دمیدن روح زندگیست ...

دست در دست و پا به پای هم پله های روزگار را بالا رفتیم ...

بالا رفتیم تا آسمانی شدن گرچه تو ، خود از آن دیاری !


 

ای کاش

ای کاش معلم جبر بودم تا توان عشق رو می نوشتم ...

ای کاش معلم هندسه بودم تا قضیه دوست داشتن رو ثابت میکردم ...

ای کاش معلم ادبیات بودم تا اسمم را در اسمت صرف میکردم ...

ای کاش معلم شیمی بودم تا اسمم را با اسمت می امیختم و از آن عنصر عشق میگرفتم ...

و ای کاش معلم زبان بودم و فریاد میزدم I LOVE YOU
Dokhtare_Malous is offline  

فرشته................

تو، آن فرشته ای که با آمدنت به روزگارم رنگ مهر و وفا بخشیدی


دفترچه ی خاطرات قلبم را که خالی از عشق و یکرنگی گشته بود، سرشار از


عشق و محبت کردی.


من، که در کوچه پس کوچه های این روزگار، گم گشته ای بودم ناگاه


با جرقه ی نگاه تو ، ای بهترینم ، پیدا شدم


تو، با گرمی دستانت، با لطف بی کرانت، با عشق آسمانیت، با مهربانی بی دریغت


روح زندگی را با کلام شیرینت نثارم کردی !


در جاده ی زندگی شانه به شانه روانه شدیم به سوی فردا !


به سوی فردای من و تو ...به سوی فردای ما. راه دشواری است ، اما حضور محکم و


استوارمان ، شیرینترین و آسانترین راه است برای با هم بودن و با هم ماندنمان.


زیبا، اکنون با عطر نفس هایت زندگی را معنا خواهم کرد ...با طنین صدای دلنشینت ،


روزها را شب ...و شب ها را روز خواهم کرد.


آری تو آن فرشته ای که واژه به واژه عشق و مهربانی را به من آموختی !

نازنیم ! زیباترینم ! نگارم! بهارم! حضور گرم و همیشگی ات را هزاران هزار بار سپاس

می گویم

فرشته

فقط کمی آهسته تر

خواهش می کنم

تو را می گویم : بغض قدیمی

تویی که تا می آیم زندگی را مزه کنم ، به سراغم می آیی

تویی که حتی نمی خواهی یک لحظه توهم خوشبختی حتی ، با من باشد !

می خواهم زندگی کنم ، حتی اگر انگیزه ام تنها نوشتن باشد !

پس بگذار نفس بکشم

بغض قدیمی ، فقط کمی از فشار دستهایت بکاه

می دانم خواهش بزرگیست اما تنها کمی آهسته تر گلویم را بفشار

آنقدر که اشکهایم بتواند بر گونه های تبدارم بریزد !!

…کمی آهسته تر …

زندگی

زندگی یک سفر است . سفری از خدا و به سوی خدا. یک سفر طولانی. سفری که برای


طی کردنش باید به دنیا آمد . باید زندگی کرد. و خیلی چیزها را تجربه کرد.

از این آیه فهمیدم که ما اول پیش تو بودیم. باز هم پیش تو برمی گردیم . شاید زندگی

یک جور فرصت است. فرصتی برای به دست آوردن خیلی چیزها... و سرانجام. ما بر

می گردیم و چیزهایی را که به دست آوردیم تقدیمت می کنیم.

شاید زندگی یک مدرسه است . مدرسه ای که باید درس های زیادی درآن یاد بگیریم و

وقتی میمیریم آن وقتی ایت که زنگ آخرین روز مدرسه است.

خوش به حال آ» ها که همیشه حواسشان جمع بوده! خوش به حال آن ها که تکلیفشان

را انجام دادند! آن ها که غیبت نکرده اند و عقب نیفتاده اند و آن چه را که باید

یاد بگیرند یاد گرفته اند.

وقتی فکرش را می کنم و می بینم یک روز زنگ این مدرسه می خورد و تعطیل می شویم

خوش حال می شوم . نه به خاطر اینکه امتحان و درس . این جور چیزها تمام میشود.... نه

به خاطر اینکه مارا به تو می رساند.